مصطفی به شکل دیوانه وار عاشق نارین هست، اما نارین هنوز مصطفی رو دوست نداره و اونو به عنوان شوهر قبول نمیکنه. هر دوی آنها از این وضعیت بسیار رنج میبرند و باعث ضربه های روحی، جسمی و عاطفی به هر دو اونهاست. در همین حال دکتر سردار و خانواده اش به Guzelyurt میان و به نوعی درگیر ازدواج نارین و مصطفی میشن. خانواده دکتر سردار ، اقدامتی رو برای جدایی و آزادی نارین انجام میدن تا نارین رو از این گرفتاری رها کنند، اما مصطفی هنوز نتونسته این قضیه رو قبول کنه که از نارین جدا بشه و حتی بسیار بیشتر از قبل به نارین علاقه مند میشه ، حتی کار او به جنون کشیده میشه، در این حال قضیه زمانی پیچیده تر میشه که دکتر سردار هم نسبت به نارین حس پیدا میکنه ، اما قادر به بیان این حس نیست.